سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ رضا مقصدی

از سبزترین جای وطن آمده ام
با خاطره ی چای و چمن آمده ام
مضمون زلال روزگارم عشق ست
در بازکن ای سپیده! من آمده ام

# # #

من آمدم از چراغ ها بنویسم
از درد بلند داغ ها بنویسم
تا شادی هر جوانه ، جان تازه کند
یک بار دگر ز باغ ها بنویسم

# # #

بازآ و سرود رودها کن ما را
در شادی شاخه ها رها کن ما را
دیریست ترانه ی تو را منتظریم
بازآ و غزل غزل ، صداکن ما را

# # #

گفتی که ترا چگونه دیدیم همه ؟
از آینه ها ترا شنیدیم همه
تا راه تو از نور دل ما گذرد
دریا دریا ستاره چیدیم همه

# # #

برخیز و بیا بهار را مهمان کن
موسیقی بیقرار را مهمان کن
بگشا! بگشا! پنجره هایت را، باز
آواز دل انار را مهمان کن

# # #

در خانه ، صدای پای گندم سبزست
در سینه ، سروده های گندم سبزست
شادا زپس زردترین حادثه ها
شعر من و ماجرای گندم سبزست

# # #

در شعر شبانه های سبزم بنشین
با جان جوانه های سبزم بنشین
باز آمده ام به سوی بوی چمنت
در سمت ترانه های سبزم بنشین

# # #

در شب ، چو یکی شراره گل خواهم کرد
در گستره ی ستاره گل خواهم کرد
بر سینه ی این سپیده دم بنویسید:
در خاطره ها دوباره گل خواهم کرد

# # #

هرجا که گلی دمید یادآر مرا
شعری به لبی چکید یاد آر مرا
من ، زمزمه ی سینه ی سرمستانم
هرجا که دلی تپید یاد آر مرا

# # #

اینجایم و ریشه های جانم آنجاست
شادابی باغ ارغوانم آنجاست
دیریست در این قفس ، نفس می شکنم
گر خاک شود تنم ، روانم آنجاست.



ای آنکه بر سپیده نظر داری ....... تا بشکفد شکوفهْ بیداری
آئینه از زبان تو میگوید ....... بیرون فکن ز خود ؛ غم زنگاری
زاری مکن ؛ فسرده مشو ؛ منشین! ..... بشکن شب سترون بیزاری
کم نیست شعله های بلند عشق ..... با این بلند شعله ؛ تو بسیاری
با آئینه دوباره ’مدارا کن ! ..... یارا ! در آستانهْ دیداری !



رضا مقصدی ::: دوشنبه 85/10/18::: ساعت 11:10 عصر

رضا مقصدی

درود برآفتاب
آفتابی که از مشرقِ جان ما برمیآید

و ما را با آب و آینه، پیوند می‌دهد.

زندگی، سبز. عشقها آبی و آرزوهای ما سُرخابی‌اند.

شاخه را نوازشِ نسیم، سرشار می‌کند. عشق را نگاهِ تو.

خاک را ترانة آب, بیدار می‌کند. باغ را بهارِ تو.

زمین را زمزمة زمان، زیبا می‌کند. جهان را شادیِ تو.

نَفَست را از هوای تازه، لبریز می‌خواهم

ای که در خاطرات زُلالم خانه کرده‌یی.

ایرانِ جانت گُل‌افشان باد.

 

از سبزترین جایِ وطن آمده‌ام

با خاطرة چای و چمن آمده‌ام

مضمونِ زُلالِ روزگارم عشق است

در، بازکن ای سپیده! من آمده‌ام

 

* * *                 

تاکی به تمنّایِ تو باشم ای خاک

خُنیاگرِ غمهای تو باشم ای خاک

با شادیِ شعرهای خود می‌خواهم

یک مِصرعِ فردای تو باشم ای خاک

 

* * *                 

من آمده‌ام زعشقها بنویسم

از زمزمة دلِ شما بنویسم

خوشتر زصدای عشق, آوایی نیست

من آمده‌ام ازین صدا بنویسم

 

* * *                 

سُرخیِ شفق، زبانه از من دارد

این باغِ جوان، جوانه از من دارد

آن دل که چکامة بهاران با اوست

شیداییِ بی‌کرانه از من دارد

 

اینجایم و ریشه‌های جانم آنجاست

شادابیِ باغِ ارغوانم آنجاست

دیریست درین قفس، نَفَس می‌شَکَنم

گر خاک شود تنم، روانم آنجاست

 

* * *                 

غم نیست، دوباره قامت افراز و بخوان!

جان را به امید، شادمان ساز و بخوان!

سرمست‌تر از سپیده برخیز و برقص!

آتش به دلِ زمانه انداز و بخوان!

 

* * *                 

اینک که تو با منی و من با گل‌سرخ

همواره در آتش است با ما گل‌سرخ

درشعرِ معطرش رها باید گشت

شادا من و شادا تو و شادا گل‌سرخ

 

* * *                 

در هر نَفَسی، صفای سبزم شده‌یی

این است که ماجرای سبزم شده‌یی

تا عشقِ مرا بهارها بسرایند

ایران! ایران! صدای سبزم شده‌یی

---------------------------------------

درخته سر تی نومه تا بکندم می اشکه جی یته دریا بکندم

نه تونم بی تو بیشم نه نوتوم موخوخو می دیله از بکندم

بر درخت نام تراحک کردم / با اشک خود دریائی ساختم (کندم)

نه می توانم بدون تو باشم نه نمی توانم / من با دست خود دلم را از جا در آوردم

می دیل واُمرده بُو ، تا مه گول اَردی مو دونم دونسی امّا تَه ناردی

تو لافنده غم دودی می گردن بله می سر بلا می سر تو باردی

دلم غم گرفته بود ، گل سکوت میوه اش / تو می دانستی و به خود نمی گفتی

تو ریسمان غم را به گردن انداختی / دردت به جانم ، هم غم ها را تو نصیب من کردی

توموم مردمون دونن مَ خوانی تی دیله کاره تو تقصیر ندانی

تی پلهوتا ایسام مَ نداشتی الونی نَه ، بازون مَ یادهانی

تمام مردم می دانند به من دل بسته ای / کار دل بود وتو گناهی مرتکب نشده ای

تا در نزد تو بودم بامن نساختی / اکنون نه ، فردا مرا به یاد خواهی آورد

همه دونن لاکوتی دیل مَ خوانه منم دونم انیم عیبی ندانه

ولی می دیل یه ذره تَ نخوانه اَخه دونی زور از وری نشانه

همه می دانند دلبرم تو خاطرخواه من هستی / من هم می دانم این که عیبی ندراد

اما دلم ذره ای علاقمند تو نیست / آخر می دانی عشق با اکراه نمی شود

بنالین بولبولون غمگینه می دیل غمه جی مدتی سنگینه می دیل

اگه بگوم بگوم شیمه مه درده دیله خدا دانه که آتش گینه می دیل

بناید بلبلان دل من غمگین است / از رنج و اندوه سنگین و پر ملال است

اگر درد دلم را با شما بگویم / خدا می داند که دلم آتش میگیرد




رضا مقصدی ::: دوشنبه 85/10/18::: ساعت 11:8 عصر

<      1   2   3      
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :21588
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
رضا مقصدی
رضا مقصدی به سال 1328 خورشیدی در شهر لنگرود دیده به جهان گشود . وی تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در لنگرود به پایان برد و از دانشگاه اصفهان لیسانس زبان و ادبیات دریافت کرد و هم اکنون ساکن آلمان است ، مقصدی در اوزان قدیمی و نو شعر سروده است ، مقصدی در اوزان قدیمی و نو شعر سروده است در سال های اخیر بیشتر اشعار فارسی او در مطبوعات کشور به چاپ رسیده است. اشعار گیلکی او به فعالیت آغازین این شاعر بر می گردد. سه مجموعه شعر به نام های «با آینه مدارا کن» - «کسی میان علف ها و در فصل منتظر است» و «نفس نازک نیلوفر» از وی منتشر شده ا ست و کتاب های «یک ، نه» - «به رنگ آتش » - «خطابه سبز» و «صدای ماه» را آماده چاپ دارد.
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<