آئینه از زبان تو میگوید ....... بیرون فکن ز خود ؛ غم زنگاری
زاری مکن ؛ فسرده مشو ؛ منشین! ..... بشکن شب سترون بیزاری
کم نیست شعله های بلند عشق ..... با این بلند شعله ؛ تو بسیاری
با آئینه دوباره ’مدارا کن ! ..... یارا ! در آستانهْ دیداری !
# # #
من آمدم از چراغ ها بنویسم
از درد بلند داغ ها بنویسم
تا شادی هر جوانه ، جان تازه کند
یک بار دگر ز باغ ها بنویسم
# # #
بازآ و سرود رودها کن ما را
در شادی شاخه ها رها کن ما را
دیریست ترانه ی تو را منتظریم
بازآ و غزل غزل ، صداکن ما را
# # #
گفتی که ترا چگونه دیدیم همه ؟
از آینه ها ترا شنیدیم همه
تا راه تو از نور دل ما گذرد
دریا دریا ستاره چیدیم همه
# # #
برخیز و بیا بهار را مهمان کن
موسیقی بیقرار را مهمان کن
بگشا! بگشا! پنجره هایت را، باز
آواز دل انار را مهمان کن
# # #
در خانه ، صدای پای گندم سبزست
در سینه ، سروده های گندم سبزست
شادا زپس زردترین حادثه ها
شعر من و ماجرای گندم سبزست
# # #
در شعر شبانه های سبزم بنشین
با جان جوانه های سبزم بنشین
باز آمده ام به سوی بوی چمنت
در سمت ترانه های سبزم بنشین
# # #
در شب ، چو یکی شراره گل خواهم کرد
در گستره ی ستاره گل خواهم کرد
بر سینه ی این سپیده دم بنویسید:
در خاطره ها دوباره گل خواهم کرد
# # #
هرجا که گلی دمید یادآر مرا
شعری به لبی چکید یاد آر مرا
من ، زمزمه ی سینه ی سرمستانم
هرجا که دلی تپید یاد آر مرا
# # #
اینجایم و ریشه های جانم آنجاست
شادابی باغ ارغوانم آنجاست
دیریست در این قفس ، نفس می شکنم
گر خاک شود تنم ، روانم آنجاست.